سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 162
بازدید دیروز: 65
بازدید کل: 1382514
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



رمانی که میآید

جمعه 91 فروردین 18

بخشهایی از یک رمان در دست تالیف.. به مناسبت ایام فاطمیه تقدیم می‌کنم

وارد صحن و سرای مسجد نبوی می‌شویم. خانم تقوی آهی می‌کشد و از ما می‌خواهد بوی خانم فاطمه را استشمام کنیم. از ما می‌خواهد به مدینه‌ی زمان غربت علی فکر کنیم. بینیم علی را که در تاریکی شب، جسم پاک زهرا را دفن می‌کند. می‌خواهد پیدا کنیم خانه‌ی سلمان را که حسین سر به دیوارش گذارده و گریه می‌کند. هدی و کژال دارند با او آرام آرام اشک می‌ریزند. به بقیع که می‌رسیم دیگر گریه امانشان نمی‌دهد. 
درونم غوغاست. گریه‌ام نمی‌گیرد. دوست دارم گریه کنم اما نه برای مصیبت‌ها و روضه‌ها؛ بلکه به حال خودم. چهار نفری روبه روی بقیع می‌نشینیم. معینه قدری دیگر حرف می‌زند و بعد گوشی‌اش را روشن می‌کند که مصیبت می‌خواند. صدای گوشی‌‌اش حالم را دگرگون می‌کند.
ـ آی مردم! آی مردم! علی از دنیا دلگیره. آی مردم! آی مردم! علی بی زهرا می‌میره.

* * * 

با آمدن بچه‌ها حس و حال جمع به حال خوشی تبدیل می‌شود. روحانی سنگ تمام می‌گذارد. روضه نمی‌خواند. فقط حرف می‌زند و اشک می‌ریزد. از ائمه‌ی بقیع می‌گوید و قبر تخریب شده‌شان. از فاطمه‌ی زهرا می‌گوید و بیت الاحزانش. از ام‌البنین می‌گوید و عباسش. صحبت‌هایش به دل می‌نشیند چون شعار نمی‌دهد. گاهی تاریخ می‌گوید و گاهی از ضرورت محبت خاندان نبوت. گاهی از عبرت‌های مدینه می‌گوید و گاه از مظلومیت اهل بیت در خانه‌ی خودشان. می‌گوید اگر چشم باز کنید فاطمه را می‌بینید که در کوچه‌ی بنی هاشم روی زمین افتاده است. زینب چهار ساله را هم کنارش می‌بینید که گریه می‌کند اما دست روی دهان گذاشته تا صدای گریه‌اش بلند نشود. تصور کنید یک دختر خردسال که مادرش را زده‌اند و روی زمین افتاده چه حالی دارد؟ هم گریه می‌کند و هم ملتمسانه به چپ و راست نگاه می‌کند و از در و دیوار تقاضای کمک می‌کند. منتظر است شاید رهگذری به دادشان برسد. اما آنجا هرکس که دور و بر زینب و مادرش بود مخالف بود و خشن. کسی برای کمک پیدا نمی‌شد. 
آقای چراغی می‌نالد و می‌گوید که چون خودش نامحرم است نمی‌تواند دست بانو را بگیرد و از روی خاک بلندش کند. به ما می‌گوید شما زن هستید و می‌توانید زینب را آرام کنید. شما زن هستید می‌توانید به فاطمه کمک کنید. بروید دستش را بگیرید و بلندش کنید. ولی دست به دست او دادن یک شرط دارد. کسی که دست به دست آنها می‌دهد باید مثل خودشان باشد. باید در پاکی و صداقت یاورشان باشد.